خاطرات سربازی من

تقریبا یک سالی میشه که از شروع سربازی من می گذره. سربازی که شروع شد اما بر خلافه معمول که باید 21 ماه طول می کشید، در حدود 6 ماه تموم شد. بیشتر از اینکه خاطرات خوب ازش داشته باشم، تلخی هاش توی ذهنم مونده. بالاخره تصمیم گرفتم آنچه در این 6 ماه و بعدش بر من گذشت رو بنویسم. شاید حداقل باعث بشه که تلخی ها شو هضم کنم. دوران عجیب و متفاوتی برای من بود با یه عالمه اتفاقات عجیب و غریب و معجزه آسا! فکر همه چیز و می کردم ولی اصلا تصور این رو نداشتم که این موقع سال سربازیم تموم شده باشه. به هر حال ولی تموم شد و نمی دونم الآن باید خدا رو شکر کنم که تموم شد یا از بعضی اتفاق های ناگواری که برام پیش اومد ناراحت باشم. ولی با همه تلخی ها و شیرینی ها فقط می تونم بگم خدایا شکرت.

8 نظر / نظر خود را در زیر وارد کنید

      1. ممنون از این که تجربه هاتون رو با ما در میون میذارید.
        میتونم بپرسم به چه علت معاف شدید؟ یعنی ما هم میتونیم امید داشته باشیم بعد از ۶ ماه معاف بشیم؟
        با تشکر

        1. من یه مشکل و بیماری برام پیش اومد که معاف شدم. امیدوارم هیچ وقت هیچ بیماری سراغتون نیاد که بعدش معاف بشید.

    1. “چوبین” من خودم پاره شدم توی خدمت ولی بهت بگم مرد کسی هست که خدمت نره! به هر شکل که میتونه نه اینکه بره مثل من و شما “خر حمالی” بکشن ازش بعد بیاد بگه مثل مرددددددددددددد 21 ماه حمالی کردم برای هیچی!

  1. ” یک خاطره جذاب از خطرات بالقوه تنبلی لیسانس وظیفه ها در سربازی ”
    جونم براتون بگه که به دلیل تنزل درجه لیسانسه ها از ستوان به گروهبان و افت شأن این قشر مهم از ماندن در میان سربازان صفر با مجاهدت های فراوان گروهبان وظیفه های قبل از من , اجازه اقامت جداگانه گروهبان ها در یک آسایشگاه در گردان ما داده شده بود و این مسئله باعث ابهت یافتن مجدد لیسانسه ها شده بود ولی مرتب زیر ذره بین سربازها و فرمانده ها بودن که اگه سوتی میدادن هی این آسایشگاه رو تو سرشون می زدن و تهدید به پلمب شدن و بازگشت به میان سربازان میشدن , منم که بدشانس بینشون بودم خلاصه در عصری زمستانی و بسیار سرد بعد از خوردن چای فراوان و فاصله زیاد آسایشگاه تا دستشویی عمومی , شیطان وسوسه ای کرد و گفت پسر .. حال داری این همه راهو تو این سرما بری دستشویی ؟ گفتم نه گفت پس جانم , از این دبه ی نوشابه خانواده استفاده کن , خب … بعد ازان مغرب یهو بگیر و ببند شد و همه به خط شدن که افسر نگهبان شب با نظارت فرمانده گردان دنبال وسایل غیرمجاز مثل گوشی و سیگار و این چیزا در کیف های سربازانه و گشتن و گشتن تا رسیدن به کوله پشتی من چی پیدا کردن ؟ یک دبه ی نوشابه نصفه مشکوک به مشروب الکلی , آقا جان چشتون روز بد نبینه فرمانده برافروخته شد و داد زد این چیه ؟؟ این آسایشگاه شده جای مشروب خوری ؟؟ منم که نمیتونستم بگم مشروب نیست و فلانه وگرنه کار از اینم بیشتر بیخ پیدا میکرد ,هیچی دیگه ابهت گروهبان ها دیری نپایید و بازگشتی خفت بار به هم نشینی با سربازان صفر داشتند .

دیدگاهتان را بنویسید