به یاد همایش متمم

با کمی تاخیر، یادی بکنم از همایش سال پیش متمم؛ یکی از بهترین خاطرات و لحظات زندگیم بود. یادمه حدود دو سه هفته قبل از همایش خانم قلی پور با من تماس گرفتند، خودشون رو معرفی کردند و گفتند شما برای همایش دعوت شدید، من گفتم آخه پولش زیاده! من در حال حاضر نمی تونم و ایشون گفتند: ای جانم! شما برای این همایش دعوت شدید و نیازی نیست پول بدید. من در حالی که ذوق مرگ شده بودم ازشون تشکر کردم. و من هم تا می تونستم توی خونه و پیش خونواده کلاس می ذاشتم که ببینید از من دعوت کردن، ببینید چقدر مهم شدم و کلی ذوق می کردم.

روز همایش فرا رسید و وقتی به تالار برگزاری همایش رسیدم ازینکه عکس خودم رو توی بنر ورودی تالار میدیدم کلی هیجان زده شدم. همایش تموم شد و به دستور خانم قلی پور پس از اتمام همایش من منتظر ایشون شدم چون فرمودند باهاتون کار داریم و می خوایم متممی های برتر با محمدرضا عکس بگیرن. منم یه گوشه با یه فاصله مشخص از محمدرضا ایستاده بودم و به عکس العمل های محمدرضا وقتی با بقیه عکس میگیره نگاه می کردم و خودم اصلا دوست نداشتم به خاطر خستگی های محمدرضا باهاش عکس بگیرم و اذیتش کنم ولی در آخر به لطف خانم قلی پور باهاشون عکس گرفتم که قبلا توی وبلاگم گذاشتم.

بعد از اینکه عکس گرفتم این دفعه خانم سمیه تاج الدینی فرمودند که بازم صبر کنید آقای شعبانعلی باهاتون کار داره و منم ایستاده بودم که یه دفعه سمیه خانم بهم یه بسته دادند و گفتند آقای شعبانعلی این رو براتون هدیه داده، من یه لحظه لال شدم و گفتم ای بابا چرا زحمت کشیدین و  ازین حرفا و هنوز داخلشو باز نکرده بودم. بعدش این دفعه در حال گرفتن هدیه با محمدرضا عکس گرفتم ولی متاسفانه این عکس دستم نرسید. بعد از اینکه هدیه رو گرفتم محمدرضا بهم گفت ببخشید فرصت نکردم برات چیزی بخرم! داخلش چیزی گذاشتم و خودت برو هرچی دوست داشتی برای خودت بخر. من دیگه موندم چی بگم. آخه مگه میشه؟ مگه داریم؟ این همه محبت؟ حالا فکر می کنید هدیه محمدرضا به من چی بوده؟ بعله، کتاب فنون مذاکره خودش و یک هدیه نقدی با ارزش. وقتی رسیدم خوابگاه دوستم و بازش کردم واقعا باورم نمی شد که چنین هدیه ای محمدرضا برای من در نظر گرفته باشه.

بعد از این همایش حس من به محمدضا چیزی بیشتر از یک استاد هست. حتی دوست هم نیست. بیشتر از اون، محمدضا یه عضوی هست از خونواده خودم چون خیلی دوسش دارم و خیلی چیزا ازش یاد گرفتم. 

دلم برای دیدن دوبارت تنگه. کاش بشه دوباره ببینمت

 

دیدگاهتان را بنویسید