عنوان این بخش is temperment destiny یعنی آیا خلق و خوی ما مقدر شده است و ما نمی توانیم آن را تغییر بدهیم، می باشد.
روانشناسان بین خلق و خو یا temperment و شخصیت یا personality تفاوت قائل هستند. خلق و خو برمی گردد به الگوهای رفتاری و احساسی که به صورت بیولوژیکی از هنگام تولد با ما همراه هستند و در کودکانی که تازه به دنیا می آیند و همچنین خردسالان قابل مشاهده است، در حالی که شخصیت با توجه به محیط و تاثیراتی که از آن می پذیریم و همچنین تجربه های شخصی هر فرد شکل می گیرد. برخی معتقدند که خلق و خو مثل فونداسیون بنای ما و شخصیت مثل ساختمانی که روی آن بنا می شود هست.
Amigdala یا همان آمیگدال ! بخشی از مغز است که نسبت به محیط واکنش نشان می دهد و به سایر قسمت های مغز و سیستم عصبی سیگنال می دهد که چگونه نسبت به محیطی که قرار گرفته است واکنش نشان دهد.
هرچقدر آمیگدال فعالیت بیشتری داشته باشد قلب سریع تر می زند، قطر مردمک چشم افزایش می یابد و تارهای صوتی قوی تر می شوند و همچنین هورمون کورتوسیل (cortosil) که مربوط به استرس است بیشتر در بزاق دهان ترشح می شود.
افرادی که نسبت به محیط مثلا صدا، بو یا نور بیشتر واکنش نشان می دهند و آمیگدال فعال تری داشته باشند را اصطلاحا high-reactive یا داری واکنش پذیری بالا و آنهایی که نسبت به متغیرهای محیطی کندتر واکنش نشان می دهند را low-reactive یا داری واکنش پذیری پایین می گویند.
طبق آزمایشات کودکانی که در هنگام به دنیا آمدن با توجه به تعریفی که در بالا آمده بود، دارای واکنش پذیری بالا تشخصی داده شدند، در سن بزرگسالی افراد درونگرا و آنهایی که دارای واکنش پذیری کم بودند تبدیل به افراد برونگرا شدند.
افراد دارای واکنش پذیری بالا، چشمانشان نسبت به دیگران در برابر تغییرات محیطی بیشتر کار می کند و در هنگام تصمیم گیری گزینه های پیش رو را بیشتر مقایسه می کنند و اطلاعات دنیای اطراف خود را عمیق تر می نگرند، همچنین در مورد آنچه متوجه می شوند عمیق تر فکر و احساس می کنند و جزئیات بیشتری را در مورد تجربیات روزانه خود دارند. به علاوه این افراد در مقایسه با افراد دارای واکنش پذیری کم، نسبت به آنچه اشتباه انجام می دهند احساس گناه بیشتری می کنند.
تحقیقات نشان می دهند که درونگرایی و برونگرایی می توانند تا 50 درصد به صورت ارثی به ما منتقل شوند به طوری که ما با یک مجموعه از قبل طراحی شده از خلق و خوی ها به دنیا می آییم که شاکله اصلی شخصیتی ما را به وجود می آورد.
البته ما نباید همه رفتارهایی که از ما سر می زند را به درونگرایی و برونگرایی نسبت دهیم، مثلا اگر ترس صحبت کردن در جمع را داشته باشید نباید فقط ریشه آن را درونگرایی خودتان تصور کنید بلکه می تواند عوامل دیگری هم در این مساله تاثیر داشته باشند هرچند که افراد درونگرا بیشتر مستعد ترس در جلوی جمع صحبت کردن هستند چون همانطور که گفتیم افراد درونگرا نسبت به محیط اطراف خود بیشتر حساس هستند به همین دلیل در هنگام صحبت در جمع، به حرکات بقیه مثلا اخم کردنشان، بی توجهی شان و حتی نگاه کردن شنونده های خود به موبایل های خودشان، بیشتر حساس هستند که این باعث می شود نسبت به سخنرانی خود تمرکز کمتری داشته باشند چرا که آنها با چیز های جدیدی در محیط اطرافشان روبه رو شده اند که شاید انتظار آن را نداشته اند.
همانطور که گفتیم ما با مجموعه ای از ویژگی ها ذاتی متولد می شویم و این باعث می شود که ما به دنبال تجربیاتی باشیم که با ویژگی های ذاتی ما در یک راستا باشند مثلا افرادی که دارای واکنش پذیری پایین هستند معمولا به دنبال تجربیات تازه و هیجان انگیز هستند درحالی که افرادی که واکنش پذیری بالایی نسبت به محیط اطراف خود دارند با توجه به اینکه علاقه زیادی به دیدن چیزهای نو و تازه در محیط اطراف خود ندارند وقت خود را در محیط های آشنا می گذرانند و نویسندگان، دانشمندان و هنرمندان معمولا از این جنس هستند.
دیوید دابس(David dobbs) در مورد کودکانی که واکنش پذیری بالا و پایین دارند فرضیه ای دارد که اسم آن The orchid hypothesis یا فرضیه ارکید است. بسیاری از کودکان شبیه قاصدک هستند و قادر هستند که در هر محیطی رشد پیدا کنند، اما سایرین که کودکان با واکنش پذیری زیاد نیز شامل آن می شوند، بیشتر شبیه گل ارکید هستند، آنها به آسانی پژمرده می شوند اما تحت شرایط خوب می توانند قوی و با شکوه رشد پیدا کنند. این کودکان در صورتی که با چالش ها و کشمکش هایی مانند تنش های ازدواج یا مرگ یکی از عزیزان یا مورد سو استفاده قرار بگیرند، بیشتر آسیب پذیر هستند و در هنگام واکنش نشان دادن به چنین اتفاقاتی بیشتر در معرض افسردگی، اضطراب و شرمساری خواهند بود.
اگرچه چنین کودکانی تحت شرایط بد محیطی مشکلات فراوانی خواهند داشت اما در عین حال، با توجه به تحقیقات، در مقایسه با کودکان با واکنش پذیری کم از محیط مناسب اطراف خود بیشتر منتفع می شوند به طوری که اگر آنها دارای پدر و مادر خوبی باشند که از آنها به خوبی مراقبت کند و در یک شرایط ثابت محیطی قرار بگیرند، در مقایسه با سایر کودکان مشکلات احساسی کمتری خواهند داشت و حتی مهارت های اجتماعی بیشتری از خود نشان می دهند. آنها اغلب به طرز باورنکردنی همدل هستند، به دیگران توجه می کنند و با دیگران همکاری می کنند. آنها مهربان و با وجدان هستند و در مواجهه با خشونت و بی رحمی و ناعدالتی و عدم مسئولیت پذیری دچار آشفتگی می شوند. اگر پدر و مادر بشوند، خیلی راحت می توانند آن چیزی را که شما می خواهید متوجه شوند و به شما احترام خواهند گذاشت. آنها خود کنترلی بالایی دارند و می توانند برآورده شدن نیازهای خود را به تاخیر بیندازند و همچنین خشمگین و سربه هوا و ناسازگار نیستند.