تا قبل از اینکه سرباز باشم هر موقع اسم فیتیله رو میشندیم یاد فیتیله چراغ های نفتی یا برنامه کودک فیتیله میوفتادم. اما وقتی روز اول وارد پاسگاه شدم متوجه شدم که با پدیده ای رو به رو هستم که می تونه تا مدت ها حتی بعد از خدمت هم خواب رو بر من حروم کنه. وقتی شب اول از راه رسید، داخل محوطه پادگان خیلی مغموم نشسته بودم و دنبال یه هم صحبت می گشتم که دژبان پاسگاه که از لحاظ سن و سال بر خلاف بقیه خیلی به من نزدیک بود اومد کنارم نشست و سر صحبت رو با هم باز کردیم. یکم که از این طرف و اون طرف و روزهای سخت خدمتش که دیگه داشت نفس های آخرشو می کشید و خاطراتش از سیب دزدی هاش تو باغ های طرقبه مشهد که به شکل پیروزمندانه ای داشت برام نقل می کرد گفت، یه دفعه یه خنده شیطانی زد و در حالی که دندون نیشش یه برق خاصی میزد بهم گفت. هنوز فیتیله نشدی؟ من قیافم شبیه علامت سوال شد و گفتم چی می گی؟ یعنی چی؟ دوباره همونجوری خندید و برام توضیح داد.
توی هر پاسگاه قوانین و مقررات نانوشته ای وجود داره که توسط افرادی که مدت طولانی خدمت کردن و پایه بالا محسوب میشن اجرا میشه و سینه به سینه به نفرات بعدی منتقل میشه. یکی از قوانینی که اونجا همیشه برقرار بود همین فیتیله بود. داستان از این قراره هر موقع سرباز جدیدی وارد پاسگاه میشه بقیه سربازها با همکاری همدیگه یا به صورت آتش به اختیار سعی می کنن تا از سربازه تازه وارد زهر چشم بگیرن تا بفهمه اینجا رییس کیه و براشون شاخ بازی در نیاره و در حقیقت یه هشداری هست مبنی بر اینکه باید به قدرت و قلمروی تحت سیطره اونها احترام گذاشته بشه! حالا هیچ فرقی هم نداره تو چه درجه ای داری. سرباز صفر هستی، استوار یا ستوان. به قول خودشون که می گفتن اینجا درجه فقط مال آبگرمکنه! و واقعا چقدر درست می گفتن. این فیتیله کردن هم یکی از انواع زهر چشم هایی بود که برای هر تازه واردی در طی مراسمی در شب های اول اجرا میشد.
برای درست کردن فیتیله از دو وسیله استفاده میشد. یکیش خَرجِ آرپیچی بود. خرج آرپیچی یه چیزیه شبیه کاغذ، در ابعاد یک انگشتِ دست که وقتی آتیش می گرفت با سرعت زیادی درست مثل یک فشفشه میسوخت و اطراف خودش رو میسوزوند. دومیش هم پرزهای پتو بود که به شکل یک گلوله دایره ای، فشرده شده بود. خب حالا با این دو تا فیتیله چه کاری انجام میدادن، الان میگم. بعد از اینکه مطمئن می شدن که سربازِ قربانی به اندازه کافی در خوابِ عمیقِ شبانه فرورفته و غرق در رویاهای شبانه خودش شده، یکی از این فیتیله ها رو در بین انگشتان پا قرار می دادن و فیتیله رو آتیش میزدن. چند لحظه بعد آتش به سرعت به پوست پا می رسید و گرمای زیاد باعث میشد که شخصِ از همه جا بی خبر با هول و هراس از خواب بیدار بشه و بعضا متناسب با نوع فیتیله و نحوه قرار دادن در بین انگشتان پا با سوختگی هایی سطحی هم در اون ناحیه رو به رو می شد. حتی گاهی سوختگی چنان شدید بود که فرد از پوشیدن پوتین هم عاجز می شد. البته این کار صرفا برای تازه ورودی ها نبود. گاهی اوقات دو نفر که با هم مشکل داشتن از این طریق تصفیه یا شاید هم تسویه حساب های شخصی خودشون رو انجام میدادن. گاهی وقتا هم که دیگه حس درست کردن فیتیله نبود از فندک اتمی استفاده می کردن. تصور کنید خیلی خوشحال و شاد و خُرَّم گرفتی خوابیدی بعدش یه نفر زیر کف پات فندک اتمی گرفته! همیشه برام سوال بود که چطور میشه توی اون شرایط سخت آب و هوایی و کمبودهای مختلف، سربازها به جای حمایت از هم و کمک به همدیگه اینقدر نسبت به هم بی رحم باشن. من به خاطر همین ترس از سوختگی، شب ها همیشه با یک چشم باز می خوابیدم تا اگه کسی نقشه شومی برام کشید مانع این کارشون بشم.
شاید دوست داشته باشید بخوانید:
خاطرات سربازی من
برادر با این توصیفاتی که شما از سربازی کردین تو این چند تا پست، منه 19 ساله ایست قلبی کردم، خدا به دادم برسه بین اون همه آدم یابو و گولاغ و گردن کلفت چجوری قراره زنده بمونم !
دوست عزیز سربازی و اتفاقاتش برای همه یکسان نیست. این خاطراتی که گفتم مربوط به من بود. ممکنه اگر شما در پادگان بهتری بیوفتید اصلا هیچ کدام از این موارد رو تجربه نکنید.
آره اینم هست و بهش این مدت فکر میکردم، تشکر
با اینکه اصلا دوست ندارم این کار ها رو ولی خب مجبورام از آشناهام برای اینکه جای بهتری بیوفتم کمک بگیرم، خیلی تن و بدن و روح روان سالمی دارم که توی سربازی هم پدرم رو در بیارن /:
انشالله هر جا که بیوفتی خیر باشه برات. آرزوی موفقیت می کنم برات
اگر جای جدیدی میرید بدترین حالت این هست که اگر “آشخوری” ازتون کشیدن یا “موتوری” ازتون گرفتن چیزی نگید . من 9 پاسگاه ، 5 برجک مرزی و یه هنگ عوض کردم در طول دوره خدمتم.مرزبانی منطقه عملیاتی اینطوری بود تا سربازها و کلا نیروها با قاچاقچی دست به کی نکنن و زود میفرستادنشون پاسگاه/برجک جدید .من بچه تهران/کرج هستم و درس هم خوندم عینکی هستم ولی به حرف برادرم گوش کردم که کسی روزهای اول بهت چپ نگاه کرد مشت اول رو تو بزن خلاص . من همیشه کتاب دستم بود ولی روز اول انگشت هام مشت بود تا بتونم از خودم حفاظت کنم توی یگان جدید (فکر کنید شما ستوانسوم هستید و غیر کرد زبان ، همه دور و برتون کرد هستن و سرباز صفر یا دیگه گروهبان و یک نفر هم استوار) . یادم میاد روز اول یگانم که رفتم هنگ مرزی ، توی پاسگاه یارو اومد بهم گفت این جای من هست توی سلف ، منم محترمانه گفتم اولش از بچه ها پرسیدم گفتن جای کسی نیست و … و الانم در حال غذا خوردن هستم بهتره لطف کنید جای دیگه بشینید درست نیست وسط غذا خوردن من ….
یارو (که 23 ماه خدمت بودش بخاطر رشوه ای که گرفتی بود برای رد کردن بار قاچاق تا 26 ماه باید خدمت میکرد)گفت همینکه من میگم . منم جوابش رو ندادم گفت فکر کردی درجه ات بالاست چیزی بهت نمیگم آشخور و … ، دستش رو انداخت از پشت پیراهنم بگیره که با سلف زدم به صورتش و بعدش یه کتک مفصلر از همشون خوردم ولی بعدشششششششششششش ، دیگه کاری به کارم نداشتن هیچیییییییی ، چون دیدن اول محترمانه برخورد میکنم بعدش بببینم زور بهم میگن وحشی میشم منم . اینم بگم که سربازها خیلی میترسن ، وقتی زور میگن خودشون ترسو هستن چون پشتشون به هیچ جا گرم نیست توی نظام ، شما بحثتون بشه باهاشون برید پیش فرمانده گوش اونها رو میگیره چون زور گفتن و … . پس محکم بیاستید جلوشون دعوا راه بندازید حتی اگر سوسول هستید ( مثل روز اول من )
آقای شاکری نظر شما چیه؟
والا چی بگم. من اینجوری نبودم. روز اول از همین مشکلات برای من هم پیش اومد. چون تنها بودم و زورم بهشون نمی رسید اصلا به فکر راه انداختن دعوا نبودم. سعی کردم محترمانه باهاشون برخورد کنم. و این رو هم قبول کردم که درجه من بالاتره اما خب اونها سابقه خدمت بیشتری دارن. یکم روزهای اول برخوردهای بد رو تحمل کردم اما خب روزهای اول بهم کمد ندادن و بدترین تخت توی بدترین جا رو بهم دادن. من هیچی نگفتم. آروم آروم سعی کردم با سردستشون و گنده لاتشون طرح رفاقت بریزم. یکم که صمیمی شدم اوضاع بهتر شد. تخت بهتری دادن. کمد هم آروم آروم بهم دادن. شرایط عوض شد. اما اخلاق و رفتار هر کسی فرق داره. من اینجوری عمل کردم. نمی گم من درست رفتار کردم یا دوستی که پیام گذاشتن درست رفتار کردن. بستگی به خودت داره.
سلام اقای شاکری
من یکم خیلی نظافت شخصیم بالاس
و ترجیح میدم همیشه تمیز بمونم
چون اگه یروز نرم دوش بگیرم واقعا بدنم عذر میخوام بو میگیره و غیر قابل تحمله
حتی شده چند ساعت بعد از حمام بدنم بو میگیره
و کلا خیلی عرق میکنم
میخواستم بدونم میتونم شبا ساعت 3 پاشم و برم حموم کنم واقعا این مشکل جدیه واسه من
هم روحی هم روانی هم جسمی باهاش مشکل دارم
سلام. آره. قبل از تایم بیدارباش صبحگاهی، حموم باز هست و میشه رفت حموم. گاهی اوقات عصر ها هم حموم رو باز می کنند و می تونید حموم برید.
تو دوره آموزشی این اتفاق ها رخ میده یا بعد از آموزشی ؟؟؟؟ ممنون میشم جواب بدید
البته این اتفاق برای من افتاد. قرار نیست برای همه همچین چیزی رخ بده. این خاطره مال دوره بعد از آموزشی بود.
الان شرایط پادگان ها به نظرت بهتر شده از قدیم مثلا از جمله سخت گیری فرمانده ها و غیره یا بالعکس بد تر شده ؟؟؟ چون من احتمالا اگه ارشد قبول نشم چند ماه دیگه اعزامم دارم میپرسم .
والا من اطلاعی ندارم دیگه جدیدا. خیلی وقت پیش من سربازی رفتم
تو پادگان ما هم بچه ها فیتیله انجام میدادن. ولی من شانسی که اوردم هنوز فیتیله نشدم ( الان ۶ ماه خدمتم)
ولی خودم یه تازه وارد رو فیتیله کردم :))