مدت هاست دارم فیلم های زیادی میبینم ولی هیچ کدوم از اونها اونقدر برام لذت بخش نبود که بخوام چیزی در موردشون بنویسم. به خاطر همین یادم افتاد دوباره فیلم Midnight in Paris ( نیمه شب در پاریس) از وودی آلن رو برای بار دوم ببینم. این فیلم اونقدر برای من لذت بخش هست که حاضر باشم دوباره بعد از چند سال وقت براش بذارم و از دیدن لحظه لحظه فیلم لذت ببرم. فیلم در پاریس فیلم برداری شده و اینقدر نماهای زیبا از این شهر نمایش داده میشه که بعد از پایان فیلم خیلی دلم می خواست پاریس بودم و مثل شخصیت اصلی داستان یعنی گیل زیر بارون، توی این شهر زیبا می تونستم قدم بزنم و داخل کافه بشینم و نوشیدنی بخورم.
گیل یه فیلم نامه نویس و نویسنده هست و نامزدش نسبت به اینکه اون بتونه نویسنده خوبی بشه حس خوبی نداره و ازش می خواد تا بره دنبال یه کاری که بتونه در اون موفق بشه. یه شب بعد از اینکه مدت طولانی با نامزدش و دوستاش به خوش گذرونی مشغول بودن دیگه خسته می شه و از نامزدش می خواد تا پیاده به هتل برگردن و استراحت کنند اما نامزدش قبول نمی کنه و گیل تصمیم می گیره به تنهایی تا هتل قدم بزنه که متوجه میشه آدرس هتل رو گم کرده. از یه نفر آدرس می پرسه اما چون انگلیسی بلد نبودند نمی تونه باهاشون ارتباطی برقرار کنه. ناامید و خسته روی چند تا پله میشینه و به اطراف نگاه می کنه و پاهاشو دراز می کنه. یه دفعه یک ماشین خیلی قدیمی میبینه که جلوی پاش ترمز می زنه و چند تا آدم مست ازش می خوان که سوار ماشین بشه و اون هم که خودش یکم مست شده و مغزش درست حسابی کار نمی کنه سوار این ماشین قدیمی میشه و داستان اصلی فیلم از اینجا شروع میشه. این ماشین قدیمی یه ماشین زمان هست که اون رو برمی گردونه به قرن نوزده. زمانی که نقاش ها و نویسنده ها و موسقیدان های بزرگی مثل Picasso، Eliot، Hemingway، Cole Porter در اون سال ها زندگی می کنن و می تونه اونها رو از نزدیک ملاقات کنه. تصور کنید گیل وارد کافه میشه و وقتی خودش رو معرفی می کنه متوجه میشه که شخص رو به روی خودش همینگوی هست و چشماش از تعجب گرد میشه! و قشنگ ترین سکانس فیلم برای من هم دقیقا در مکالمه این دو در ابتدای آشناییشون هست.
گیل از همینگوی می پرسه می تونی رُمان من رو بخونی و نظرت رو بگی؟ همینگوی هم میگه: من بدون اینکه بخونمش بهت می گم که ازش متنفرم. اگه رمانت بد باشه پس ازش بدم میاد چون از نوشته های بد متنفرم. اگر هم خوب باشه چون بهش حسودی می کنم بیشتر متنفر میشم! پس بهتره که هیچ وقت نظر یه نویسنده دیگه رو در مورد کتابت نخوای.
دو تا آهنگ هم از Cole Porter(کول پرتر) که آهنگساز مشهوری در دوره خودش بوده در این فیلم پخش میشه که خیلی با حال و هوا و فضای فیلم سازگاری داشت و من از شنیدنش خیلی لذت بردم. هر چند که احساس می کنم برای کسی که فیلم رو ندیده چندان جذاب و لذت بخش نباشه.
آهنگ Lets Do It_Lets Fall In_Love از Cole Porter
آهنگ You have Got That Thing از Cole Porter
پینوشت یک: حالا که این نوشته تموم شد، می خوام برای بار سوم هم فیلم رو ببینم. این دفعه بدون زیرنویس و پشت سر هم. در یکی از درس های متمم، چالش نوشتن: چگونه مانند یک نویسنده بخوانیم، پیشنهاد شده بود که در هنگام خواندن کتاب، یک بار در لباس خواننده متن رو بخونیم و به جای توجه به جزئیات سعی کنیم از خوندن کتاب لذت ببریم و در مرتبه دوم و بعدی، در لباس یک نویسنده کتاب رو بخونیم و تلاش کنیم به جزئیات توجه بیشتری کنیم. فکر می کنم این روش رو برای دیدن فیلم هم می تونم استفاده کنم. برای اولین بار که فیلم رو تماشا می کنم فقط از داستان فیلم و روایت داستانی اون لذت می برم و در تکرارهای بعدی سعی می کنم به جزئیات بیشتر مثل نحوه فیلم برداری، نورپردازی، لوکیشن ها، پوشش بازیگرها و مکالمه ها توجه بیشتری کنم. بهتره این عادت رو در خودم به وجود بیارم که فیلم هایی که زیبا هستند رو بیشتر از یک بار ببینم. شاید باید منم به قول شاهین کلانتری، با قدرت تکرار، بیشتر دوست بشم.
درود
سپاس بابت معرفی این فیلم. چقدر مشتاق داستانش شدم و اینکه با دیدنش خاطرات و لحظه های خوب قدم زدن در خیابان های پاریس اونهم در شب و کنار رود سن برام دوباره تداعی بشه. حتما در اولین فرصت خواهم دید و برای شما هم آرزو می کنم خیلی زود نفس کشیدن در شبهای پاریس را تجربه کنید.
سلام. راستش این فیلم اونقدر شهر پاریس رو زیبا نشون میده که بعد از دیدن فیلم بدجوری دلت می خواد توی این شهر قدم بزنی. چقدر خوبه که این تجربه رو داشتید و امیدوارم دیدن این فیلم دوباره بتونه خاطرات خوبتون رو از این شهر زنده کنه.
سلام داود جان
این فیلم دوست داشتنی رو دیدم. یادآوری لذت بخشی برام بود.
یکی از خواسته های خیلی شخصیم اینه که روزی پاریس رو از نزدیک ببینم. یادمه بعد از دیدن این فیلم، دو کتاب آموزش زبان فرانسه خریدم. راهنمای سفر و یادگیری زبان در شصت روز. (فکر کنم می تونی تصور کنی که چه قدر عجله داشتم برای رفتن به پاریس 🙂 )
سلام. کاملا می تونم درکت کنم. اینکه چقدر دوست داشتی پاریس باشی. منم بعد از دیدن این فیلم همین حس رو داشتم.
سلام ، من این فیلم رو به توصیه یک دوست دیدم و چون بعد از اون گفتگو فیلم رو میدیدم برام بسیار لذت بخش بود، موضوع گفتگوی ما با این سوال شروع شد که دوست داشتی توی چه دورانی زندگی کنی و درنهایت هم به توصیه دیدن این فیلم ختم شد، نتیجه گیری پایانی فیلم خیلی خوب به تصویر کشیده شده بود، این که اکثر ادم ها از دورانی که توش زندگی می کنند رضایت کافی ندارند و فکر می کنند اگر می تونستند زمان دیگه ای رو برای زندگیشون انتخاب کنند ادم های خوشحال تری می بودند.
چند وقته رفقای فیلم بینم دیگه در دسترسم نیستند و دچار کمبود فیلم خوب شدم ، امیدوارم باز هم برامون از این دست فیلم های خوب معرفی کنی.
سلام. خیلی ممنونم که نتیجه گیری فیلم رو هم گفتید. منم دقیقا با مشکل کمبود فیلم رو به رو شدم و کم کم دارم به این نتیجه می رسم که همون فیلم های قدیمی و قشنگی که خیلی دوسشون دارم رو دوباره ببینم.
فیلمای جدید واقعا… واقعا… واقعا… و هزار بار دیگه میگم… واقعاااااا… حرفی واسه گفتن ندارن… واقعا واقعا واقعا فیلمای جدید فقط شده یه صنعتی برای پول سازی توی سینمای هالیوود… به یول خودت فیلمای قدیمی خیلی بهتر بودن… دیشب یه فیلم دیدم مال سال ۱۹۳۱ به اسم M… تو ساده ترین حالت ممکن بود… حتی پایانش هم چیز خاصی نبود… ولی ۱ ساعت و ۵۰ دقیقه واقعا لذت بردم از دیدنش… ولی فیلمای جدید هرچقدر هم قشنگن نهایتا یک بار ارزش دیدن داشته باشن… ولی فیلمای قدیمی و ساخته های آدمایی مثل وودی آلن که زیاد با دوران جدید و مدرن و آدمای غرق شده توی دوران مدرن حال نمیکنن، خیلی حرفای عمیق تر و لطیف تری برای گفتن دارن واقعا
سلام. من این فیلم رو امروز دیدم و واقعا ازش لذت بردم. من هم واقعا دوس داشتم تو پاریس بودم و زیر بارون قدم میزدم. به نظرم فیلم میخواست بگه که همه دوس دارن به گذشته برگردن و همون کسایی هم که تو گذشته زندگی میکردن چنین حسی رو داشتن ولی آخر فیلم نشون داد که باید قدر زمان حال رو بدونیم و اون موقعی هست که یه همفکر خودمون کنارمون باشه. البته من علمی در مورد نقد فیلم ندارم ولی دوست داشتم احساسمو بنویسم.
این فیلم رو در اولین سفرم به پاریس دارم میبینم شهر با شکوهی که لحظه لحظه اش توی قلب و ذهنم میمونه