گزارش بخش نهم کتاب the upside of irrationality

این بخش کتاب با عنوان on empathy and emotion یعنی در مورد همدردی و احساسات، نوشته است.

چرا ما وقتی یک کودک میمیرد خیلی برای آن ارزش قایل می شویم و احساس همدردی زیادی میکنیم در حالی که به کشتار وحشیانه انسان ها که به صورت دسته جمعی رخ می دهد هیچ توجهی نمیکنیم؟

به سه دلیل زیر این اتفاق رخ می دهد:

1) closeness یا نزدیکی: منظور از نزدیکی نه صرفا نزدیکی فیزیکی بلکه از لحاظ عاطفی، معنوی، اجتماعی . همچنین نزدیکی با افرادی که مشابهت بیشتری با ما دارند، موجب می شود که به حوادث و اتفاقاتی که به ما نزدیک هستند بیشتر بها بدهیم.

2) vividness یا شفافیت: منظور این است که ما چقدر نسبت به آنچه اتفاق افتاده است درک داریم، چقدر تصویر آن شخص در ذهن ما نقش بسته است، چراکه وقتی یک حادثه برای ما گنگ است و نمیتوانیم آن را حس کنیم در نتیجه اقدامی هم برای آن انجام نخواهیم داد.

3) drop in the bucket ( واقعا ترجه فارسیش خیلی بی معنی میشه شاید بشه گفت قطره در یک سطل!): منظور این است که وقتی یک تراژدی اتفاق می افتد چون شما نمی توانید مساله را به صورت کامل حل کنید پس کلا بیخیال کمک و همدری می شوید! و تصور میکنید که این حادثه فراتر از توانایی های شما است و هیچ کاری از دست شما بر نمی آید.

هر کدام از موارد بالا باعث می شوند که ما در هنگام برخی حوادث به مراتب بزرگتر و فجیع تر واکنش کمتر مناسبی را از خودمان نشان دهیم و سبب می شود به خاطر این بی توجهی ما سالانه افراد زیادی جان خود را به دلیل گرسنگی، سو تغذیه، خشکسالی و بیماری های واگیر از دست بدهند.

همچنین یکی دیگر از دستاوردهای دن اریلی در مورد نقش احساسات در تصمیمات ما است. در هنگام گرفتن تصمیم های بشردوستانه بیشتر از اینکه ما از منطق خود استفاده کنیم از احساس خود کمک میگیریم چرا که اگر ذهن تحلیل گر و محاسباتی خود را به کار بیندازیم متوجه می شویم که اگر ما کمک خاصی را انجام دهیم با توجه به اینکه هیچ برگشت سرمایه ای برای ما وجود ندارد، احتمالا از انجام هرگونه کمکی شانه خالی خواهیم کرد.

در آخر راهکارهایی که به نظر می رسد بتوانیم برای جلوگیری از این خطای مغزی که هزینه های زیادی می تواند برای زندگی بشر داشته باشد ارایه شده است:

1) اینکه مکانیزم های بالا را که در ذهن ما شکل میگیرد به خوبی بشناسیم یعنی اینکه بدانیم دانستن مقیاس بالای یک فاجعه هیچ کمکی به ما برای انجام کمک نمیکند و حتی باعث می شود کمک کمتری بکنیم.

2) سعی کنیم که در چنین شرایطی به جای استفاده از قسمت منطقی مغز از احساسات خود کمک بگیریم مثلا با خودمان بگوییم که دختری که اکنون در زیر آوار مانده است روزی آرزو داشته که یک دکتر شود، شاید باعث شود که از خودمان حرکتی نشان دهیم.

3) به جای فکر کردن به انبوه مشکلات و قبول ناتوانی در کمک به حل کل فاجعه، سعی کنیم مثلا در حد خودمان مثلا به پنج نفر غذا برسانیم.

4) فرض کنید که شخصی در خانواده شما دچار سرطان شده است، حداقل سعی کنیم برای کمک به تحقیقات در زمینه این بیماری کمی پول خرج کنیم.

 

دیدگاهتان را بنویسید