امروز انیمیشن inside out را دیدم و از دیدن آن واقعا شگفت زده شدم. این فیلم در مورد دختر کوچکی هست که مجبور می شود شهر و خانه و دوستانش را تغییر دهد و به مکان دیگری برود و در این بین کشمکش و جدل های فراوانی بین 5 احساس او یعنی شادی، غم، عصبانیت، انزجار و ترس به وجود می آید. شاید همه ما تجربه مواجهه با محیط جدید را داشته باشیم و خیلی خوب می دانیم که چنین تغییراتی و عادت به آن چقدر می تواند در روزهای اول سخت باشد. حال تصور کنید که یک دختر کوچک با تجربه کم با چه چالش های فراوانی رو به رو خواهد شد. زیبایی این فیلم در این است که توانسته مفاهیم عمیق را با زبان ساده بیان کند. مفاهیمی مانند ضمیر ناخودآگاه، حافظه کوتاه مدت، حافظه بلند مدت، فراموشی و رویاها. قبل از مهاجرت این خانواده به شهر دیگر همه این احساس ها با خوبی و خوشی در کنار هم بودند اما مهاجرت به شهر دیگر شروع چالش های آنها بود. شخصیت اصلی داستان به نظر من شادی بود که سعی می کرد در هر شرایطی با یادآوری خاطرات حتی خیلی ساده، حال دخترک را بهتر کند ولی هیچ وقت غم را جدی نمی گرفت و سعی می کرد مانع او بشود تا کنترل امور را در دست بگیرد. در زمانی که تمام شخصیت دختربچه در حال فروپاشی بود، شادی تصمیم گرفت تا جهت تسلط بر دختر از غم تقاضای کمک کند. درست در همین جا بود که غم وارد کار شد و جدی گرفته شد و وقتی غم توانست خاطرات بنیادی اولیه کودک را لمس کند، دخترک به گریه افتاد و پس از آن دوباره شادی توانست به کمک دختر بیاید و او را برای مواجهه با شرایط جدید آماده کند. در زندگی واقعی نیز ما وقتی می توانیم شخصیت خود را پابرجا نگه داریم که به تمام احساسات خود توجه کنیم، کسی که معنی غم را نفهمیده، هیچ وقت نمی تواند در زندگی طعم شادی را بچشد.