وبلاگ نویسی از حوالی سال های 83 تا 88 در بلاگفا و سایر ارایه دهنده های این نوع خدمت مرسوم بود اما با تب فیسبوک از حوالی سال های 88 به فراموشی سپرده شد و دوباره توی همون سال های 94 رونق گرفت. حوالی شهریور 94 بود که من برای اولین بار با تشویق های محمدرضا شعبانعلی عزیز با وبلاگ نویسی آشنا شدم. اون موقع یادم میاد که محمدرضا همیشه تاکید داشت که سعی کنید وبلاگ درست کنید و نوشته هاتون رو منتشر کنید. منم که به شدت محمدرضا رو دوست داشتم و خودم رو یه متممی میدونستم، به فکر درست کردن وبلاگ افتادم. اصلا نمیدونستم چی باید بنویسم ولی فقط میدونستم باید شروع کنم.
اولین مطلب وبلاگم رو در بلاگفا نوشتم. اون موقع، تازه مقطع ارشد MBA رو تموم کرده بودم و منتظر بودم تا آماده خدمت مقدس سربازی! بشم. بعد از پایان سربازی که خاطرات تلخی هم برام به همراه داشت، دوباره به نوشتن توی بلاگفا ادامه دادم تا اینکه با کمک های محمدرضا طهماسبی و مطلبی که در مورد طراحی سایت نوشته بود، با وردپرس آشنا شدم و از بلاگفا به وردپرس مهاجرت کردم. (راه اندازی سایت با 12 هزار تومان)
اون موقع تعداد زیادی از بچه های متمم دونه دونه وبلاگ ها و سایت های شخصیشون رو راه اندازی کرده بودند و یک کامیونیتی خوبی راه افتاده بود که با استفاده از نرم افزار innoreader، بچه های متمم مطالب وبلاگ همدیگه رو دنبال می کردند و محمدرضا هم همیشه بچه ها رو به وبلاگ نویسی تشویق می کرد.
هنوز هم لیست وبلاگ های دوستان محمدرضا شعبانعلی با مطالب جدید بچه ها داره به روز میشه.
اگر اون سال ها که فقط هدفم نوشتن بود، از من می پرسیدند که چرا داری می نویسی؟ دنبال چی هستی؟ آیا هدف خاصی رو دنبال می کنی، من هیچ پاسخی نداشتم.
الان که نوشته های وبلاگ رو میبینم، از هر چیزی که به ذهنم رسیده صحبت کردم، مثل فیلم، کتاب، خاطرات سربازی، وردپرس، سئو، آهنگ، بازارهای مالی، روزنوشته ها. فقط میدونستم که باید بنویسم.
حدود 10 سال از اولین نوشته های این وبلاگ می گذره، اوایل با میل و علاقه بیشتری می نوشتم اما در این چند سال اخیر به زحمت شاید سالی یک یا دو مطلب منتشر کردم. یعنی من خیلی هم برای وبلاگ نویسی وقت نذاشتم و متاسفانه خیلی کم کاری کردم. حالا با توجه به این شرایط، می خوام برگردم به گذشته و ببینم همین مطالب کم آیا فایده ای هم برای من داشته یا نه؟ من تو این سال ها چی نوشتم اصلا؟
اوایل که شروع به وبلاگ نویسی کردم، مطلب خاصی به ذهنم نمی رسید. به خاطر همین سعی کردم که از کتاب هایی که می خونم خلاصه برداری کنم. الان هم وقتی به بخش کتاب وبلاگ نگاه می ندازم، کتاب های simply complexity، ابولمشاغل، وقتی نیچه گریست، upside of irrationality، همه می میرند، power of introvert و getting to yes رو خوندم. یعنی همین وبلاگ تو اون مقطع باعث می شد که من متعهد به خوندن کتاب بشم و چون میخواستم بخش هایی از اون رو داخل اینجا هم یادداشت کنم، سعی می کردم با دقت بخونم.
من همیشه عاشق دیدن فیلم های سینمایی بودم. اون اوایل که تازه شروع به دیدن فیلم ها می کردم، جزو تفریحاتم این بود که top 250 imdb رو تو گوگل سرچ کنم و همه فیلم هاش رو ببینم. وقتی این وبلاگ رو داشتم، فیلم های قشنگی که واقعا حس خوبی بهم میداد رو اینجا هم در بخش فیلم ها می نوشتم. نه در حد یک منتفد هنری! فقط یکم از داستان رو مینوشتم و اینکه چرا اون فیلم رو دوست داشتم. اگه فیلم هم موسیقی متن دلنشینی داشت، اون رو قرار میدادم. الان که دارم این بخش رو مرور می کنم، با خودم میگم چقد حیف شد که کلی فیلم قشنگ دیدم ولی اینجا در موردش چیزی ننوشتم. حسی که بعد دیدن یک فیلم داری و اون رو می نویسی، شاید بعدها که اون رو میبینی، دیگه به اون لطافت و زیبایی مرتبه اول نباشه.
بخش دیگه وبلاگم در مورد خاطرات سربازی هست. بعد از اینکه از سربازی اومدم، برای اینکه خاطرات و اتفاقات تلخی که برام افتاده بودم رو بتونم سریع تر فراموش کنم، اون ها رو به شکل خاطره نوشتم.
الان در حال حاضر بیشتر از هر قسمتی از این وبلاگ، بازدیدکننده داره. زیر بعضی از مطالب اون هم کامنت های زیادی هست. بعضی ها نوشته بودند که واقعیت نیست، یکی هم یادم میاد میگفت بعد خوندن این خاطره ها بیخیال رفتن به سربازی شده و خیلی ها هم خاطره های مشابه رو اومدن و تعریف کردن. من تمام اون چیزهایی رو که دیده بودم نوشتم. اوایل که وبلاگ رو سریعتر به روز می کردم، توی کلماتی مثل سربازی و خاطرات سربازی و وسایل سربازی و …. صفحه اول گوگل بودم، اما خب الان افت پیدا کرده. ادامه این خاطرات هم از یه جایی به بعد به خاطر مشغله های ذهنی متوقف شد.
یه بخش از وبلاگ هم آهنگ های موردعلاقم رو قرار دادم که چون داشتم با سئو آشنا میشدم، می خواستم ببینم چجوری می تونم رتبه های بالای گوگل رو به دست بیارم. یه بار چندتا آهنگ فرانسوی از ایندیلا رو که خیلی بهش علاقه داشتم و از شنیدنش لذت میبردم، توی وبلاگ قرار دادم و سعی کردم اون رو سئو کنم. تا یه مدت اگه کسی آهنگ فرانسوی سرچ می کرد، جزو سه تا لینک برتر گوگل بودم و واقعا خیلی بهم حس خوبی میداد که توی صفحات اول گوگل باشم و بازدیدکننده بالایی از یه مطلب داشته باشم. در مورد تجربه بالا آوردن اون مطلب توی گوگل هم نوشتم. (انتخاب عنوان مناسب و اعداد در سئو) متاسفانه بعد از یه مدت از سایت internet.ir یه ایمیل اومد که اون مطلب باید حذف بشه و من هم مجبور شدم حذفش کنم.
عنوان های دیگه از وبلاگ هم مثل مطالب به دردبخور و روزنوشته ها، در مورد سایت ها و اپلیکیشن های کاربردی و خاطرات و مطالب روزمره بودند. الان که بعضی از خاطرات گذشته رو مرور می کنم، دچار شرم نیابتی 🙂 میشم ولی خب به هر حال اون ها رو نگه داشتم تا گذر زمان رو بهتر احساس کنم.
دو دسته سئو و وردپرس هم در این وبلاگ هستند و من گاهی تجربیاتی که حین کار با وردپرس و یادگیری سئو داشتم رو اونجا نوشتم.
اما دسته آخری که من داخل وبلاگ ایجاد کردم، بازارهای مالی بود. برای اینکه ببینیم این دسته چطور از این وبلاگ سردرآورد و الان بیشترین وقت من در زندگی رو داره به خودش اختصاص میده، خاطره خودم رو از سال 97 میگم و اینکه چطوری این وبلاگ و مطالبش باعث شد شاخه جدیدی در زندگیم که اصلا انتظارش رو نداشتم، ایجاد بشه.
پاییز سال 97 بود و من حدود سه یا چهار سال بود که دنبال کار می گشتم ولی نمیتونستم کار مورد علاقم رو پیدا کنم. دیگه کم کم از اینکه بخوام حتی برای مصاحبه کاری هم رزومه بفرستم ناامید شده بودم.
به خاطر این وبلاگ، یکم با وردپرس و سئو آشنا شده بودم و از قبل هم با بورس آشنایی مختصری داشتم. داخل سایت جابینجا یه آگهی دیدم که برای مورد تولید محتوا و بازار بورس نیاز به نیرو داشت.
با بی میلی تمام رزومه خودم رو فرستادم و با توجه به اینکه تجربه کاری کافی نداشتم، شانس کمی رو برای خودم قائل بودم تا بتونم اون کار رو بگیرم.
وقتی روز مصاحبه رفتم، متوجه شدم کسی که میخواد با من مصاحبه کنه، یکی از بچه های متممی هست. یکی از همون ها که وبلاگ نویسی می کرد و مطالب هم رو می خوندیم!
مطالب وبلاگ هم رو خونده بودیم ولی تا حالا همدیگه رو از نزدیک ندیده بودیم. خوشبختانه با شانسی که من آوردم خیلی سریع تونستم به خاطر همون دوست متممی، کار رو بگیرم و مسیر اصلی شغلی من شروع شد. مسیر شغلی که در مورد تولید محتوا و سئو نبود و باعث شد بخش زیادی از اون سال ها در مورد بازارهای مالی و بورس وقت بذارم و یاد بگیرم.
شاید اگه همین چند تا پست ساده تو این وبلاگ نبود، اون دوستم که توی مصاحبه منو تایید کرد، منو هیچ وقت نمیشناخت و ممکن بود رد کنه و کلا مسیر دیگه ای توی زندگی شغلی من ایجاد بشه.
در آخر این رو بگم که وبلاگ نویسی اتفاق مهم دیگه ای رو هم تو این سال ها برای من ایجاد کرد. آشنا شدن با آدم هایی که سال ها ازشون بیخبر بودم و به خاطر سرچ در گوگل به این وبلاگ رسیده بودند. حالا اگه یه روزی هم رو دیدیم، در مورد جزییاتش بیشتر صحبت می کنیم 😉
پینوشت: وبلاگ نویسی و به روز کردن مداوم اون، اصلا کار آسونی نیست. خیلی از بچه هایی که اون سال ها وبلاگ نویسی رو شروع کرده بودند و سایت و وبلاگ داشتند، اخیرا که وبلاگ هاشون رو باز می کنم، بعضی ها وبلاگ هاشون رو جمع کردند یا دیگه نمی نویسند یا خیلی دیر مطالبشون رو آپدیت میکنند و بعضی هاشون هم دیگه کلا وبلاگشون به شکل آرشیو دراومده.
نوشتن و به روز نگه داشتن وبلاگ؛ حتی اگه در حد کارهای روزمره نویسی و غیرتخصصی هم باشه، وقت و انرژی زیادی می گیره و نیاز به تمرکز بالایی داره. علاوه بر اون، نگهداری سایت و مسایل فنی هم همیشه می تونه به مشکلات اضافه کنه. مثلا خود من اخیرا به خاطر عدم توجه و عدم رسیدگی به وبلاگم و آپدیت نکردنش،کاملا دچار چالش شده بودم.(چگونه بفهمیم سایت ما هک شده است؟)
شاید یکی از علت هایی که ما علاقه کمتری به وبلاگ نویسی داریم، این باشه که شما پاداش آنی نمی گیری. ممکنه سال ها مطلب بنویسی اما آدم های زیادی نباشن که مطلب شما رو میخونن و کسی نباشه علاقه یا عدم علاقه خودش رو به مطالب عنوان کنه. اما توی شبکه های اجتماعی، خیلی سریع می تونی بازخورد بگیری و از اینکه مطلبت رو بقیه لایک میکنن حس خوبی بگیری.
این مطلب رو اینجا نوشتم که یادم باشه چه اتفاقاتی به واسطه نوشتن در اینجا برام رخ داد. هر چند که واقعا نوشتن و به روز کردن مطلب خیلی سخته ولی امیدوارم بتونم همین حداقل ها رو تو همینجا داشته باشم.
اگر شما هم وبلاگ نویس هستید، آدرس وبلاگتون رو در کامنت ها بنویسید و از تجربیات خودتون در وبلاگ نویسی بگید.
مطالب زیر هم سه پست از محمدرضا شعبانعلی هست که در مورد تجربیات خودش از وبلاگ نویسی میگه، شاید دوست داشته باشید بخونید:
ده نکته پس از ده سال وبلاگ نویسی (قسمت اول/قسمت دوم/قسمت سوم)